وقتی شازده کوچولو،بزرگ می شود!

ساخت وبلاگ
وقتی شازده کوچولو،بزرگ می شود!
شازده کوچولو:اسمت چیه؟
-راسکلنیکف
-چه اسم سختی...این اسم و دوست ندارم!
-سخت!!!!زیادم سخت نیست،اصلا سخت یا آسون مگه چیزه مهمیه....
-مهمه،اسم زیبا دوست شدنمون و سریعتر میکنه
-دوستی!!!من به دوستی با بچه ای مثه تو نیاز ندارم،برو بذار تو حال خودم باشم!
شازده کوچولو کمی تعجب کرد اما چیزه دیگری توجهش را جلب کرد
-چرا بدنت میلرزه....سردته..
-نه سردم نیست،،،،،،برو دیگه،عجب بچه ای!

راسکلنیکف دوباره به فکر پیرزن افتاد،این پیرزن لعنتی مثل زالو داره خون مردم و میمکه...وای خدا چجوری میتونم از این وضعیت بی پولی فرار کنم!

-چرا اینقد خیره شدی،چی و داری نگاه میکنی؟!
راسکلنیکف انگار صدای شازده کوچولو رو نمی شنید،اما یک لحظه به او نگاه کرد و دوباره به افکار خودش برگشت،خواهرم بخاطر من داره با یک پیرمرد بداخلاق ازدواج میکنه!ولی من نمیذارم این اتفاق بیفته...

شازده کوچولو با خودش گفت،حتما گلش پژمرده شده..
-تو گل داری؟؟
-چی!!گل...راسکلنیکف در حالی که از روی نیمکت بلند میشد گفت،برو خونتون هوا داره تاریک میشه
-خونه ی من خیلی دوره..میتونم با تو بیام؟
-با من..آخه من...اگه خیلی دوره حتما یکی تو رو تا اینجا آورده!پس اون کجا رفته؟ها!
-نه من خودم تنها اومدم..
راسکلنیکف با تعجب به صورتش نگاهی کرد و زیر لب زمزمه کرد،این بچه ی خیلی عجیبیه،کاملا معلومه اینجایی نیست...ولی آخه کی اینو آورده!!
-تنها اومدی،تو ی بچه ای چطور تنها اومدی!!؟نه تو ی کلکی تو کارته!!
-کلک!!!چه کلمه ی عجیبی!!کلک یعنی چی؟
-واقعا مسخرست،،،
چرا من باید به حرفای این بچه اهمیت بدم،بهتر هر چه زودتر به خونه برگردم!

این داستان ادامه دارد...
بنظر شما میتونم رمان نویس خوبی بشم؟

گفتگوی هم میهن...
ما را در سایت گفتگوی هم میهن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان fhammihan بازدید : 98 تاريخ : دوشنبه 25 مرداد 1395 ساعت: 21:53