«اه بابا این چه محلهایه که ما زندگی میکنیم، جا از اینجا بهتر نبود برای زندگی. خجالت میکشم دوستام رو دعوت کنم خونهمون! همشون دارن تو محلههای بالای شهر زندگی میکنن.».
«مامان من این پردهها رو دوست ندارم. این روزها همه مبل دارن. شما چرا نمیخرین؟! مثلا داره برام خواستگار میاد...آبرومون میره..»
«این چه وضعشه! هر روز داره اوضاعمون بدتر میشه. تا چند وقت دیگه باید هوا بخوریم تا نمیریم. پسرفلانی شاسی بلند سواره اونوقت ما باید با یه پراید لخ لخو سر کنیم.»
«مامان چی هی میگی ازدواج کن؛ ازدواج کن؛ مگه نمیبینی وضع مملکت رو. مگه با این پولا میشه زن گرفت. دلتون خوشهها!»
توی تاکسی، مهمانی، خیابان و دانشگاه از زبان کاسب، کارمند، کارگر، استاد، دانشجو هر روز این حرفها را میشنوم. آدمهایی که مدام در حال نالیدن از اوضاع اقتصادیشان هستند! راستش حس «عجب آدم بدبختیام» به من هم دست داده بود و فکر این که چطور میتوانم از این شرایط اقتصادی بد فرار کنم امان ذهن و روحم را بریده بود تا این که یک اتفاق خاص در زندگیم افتاد!
شرکت در یک سخنرانی با موضوع اقتصاد در ظهر جمعه؛ میتوانم بگویم میتوانست به عنوان ضدحالترین کار ممکن سال نامگذاری شود. اما بعد از شرکت در جلسه به این نتیجه رسیدم که به تمام مشقتها و گرسنگی کشیدنهای سر ظهر جمعهاش میارزید .
ما چقدر فقیریم؟!
دکتر عادل پیغامی اقتصاددان و عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع) درباره تفاوت فقر و احساس فقر حرفهای جالبی زد. آمار اقتصادی ایران در بانک جهانی از اول انقلاب پیشرفت داشته است و آمار میگویند که سرانه درآمد ایران نسبت به قبل 13 برابر شده است. «از نظر عرف جهانی ایران با درآمد سرانه 13 هزار دلار ثروتمند است و از طرفی قدرت خرید ایران در طول 15 سال گذشته 7 برابر شده است.»
با شنیدن این آمار از خودم پرسیدم که پس این فقر از کجا میآید؟
دکتر پیغامی در ادامه توضیح داد که فقر بیش از آنکه واقعی باشد ذهنی است. و مردم فکر میکنند که فقیرند. ممکن است در جامعهای امنیت باشد ولی احساس ناامنی حاکم باشد و کشور ما بیش از فقر؛ احساس فقر دارد. گاهی عکس است؛ کشوری احساس فقر ندارد ولی فقیر است.
موضوع وقتی برایم جالبتر شد که فهمیدم اقتصاددانهای آمریکا هم این مشکل را دارند. آمریکا تلاش کرده به لحاظ درآمد سرانه و رشد اقتصادیاش مثل بنگلادش و مکزیک نباشد و درآمد سرانهاش ده برابر مکزیک است ولی احساس رضایتشان برابر است!
حرفهای دکتر پیغامی تازگی داشتند. من از سطح مالی خانوادهام ناراضی بودم و همیشه توقع بیشتری داشتم ولی پس از شنیدن صحبتهای او تصمیم گرفتم در خیلی از توقعاتم بازنگری داشته باشم.
چرا این فقر ذهنی دامن ما را گرفته؟
ما باور و اعتماد عمومی نداریم. یک تاکسیران که خیلی از وضع اقتصادیاش مینالید یک خرس قرمز بزرگ هشتاد هزار تومان روز ولنتاین برای همسرش خریده در حالیکه این هزینه ممکن است برای سطح مالی او زیاد باشد. خب در آخر هم احساس رضایت نمیکند! ما قبل از انقلاب هشتمان گرو نهمان بود، حالا هشتادمان گرو نودمان است. سطح عمومی مردم بالا رفته ولی توقعاتشان هم متناسب با خود و اقتصادشان نیست.
در واقع مردم ذهنیت درستی نسبت به شرایط مالیشان ندارند. پیرمردی در اتوبوس میگفت که اگر پول نفت را به خودمان میدادند با پول آن میشد یک پرادو خرید! اگر درآمد سالانه نفت ایران را تقسیم به تعداد افراد کشور کنیم؛ سهم هر نفر 3 میلیون تومان می شود! آیا با 3 میلیون تومان میشود پرادو خرید؟ چرا این قدر این مسافرتهای خارج نسبت به قبل زیاد شده است؟ چون قبلا این تفریح پولدارها بود ولی الان تفریح قشر متوسط جامعه است! حتی مسافرتهای داخلیمان هم بیشتر شده است.
مقداری از مشکل هم فرهنگی است. مردم دوست دارند نداریشان را به رخ بکشند. در حالیکه اگر شب یلدای الانتان با سه سال پیش تغییر نکرده وضعیت مالی شما ثابت است. اگر عید و مسافرت الانتان با چند سال پیش تفاوتی ندارد وضعیت شما ثابت مانده است!
سبک زندگیمان مشکل دارد. فاصلهمان نسبت به خواستههایمان بالا رفته است. این خواسته را چه کسی ایجاد کرده است؟ یک حدیاش را خود مردم و یک بخشی را کشور و مسئولان و رسانهها. وقتی ما بهرهوریمان نسبت به کشورهای اروپایی یک سوم است باید زندگیمان هم یک سوم باشد ولی ما توقع بیشتری داریم. آدمی که بلد نیست با یک میلیون شاد باشد با ده میلیون هم نمیتواند. لذت غیر از پول است. ما در ایران طبقات اجتماعی برایمان تعریف نشده است. در آمریکا هرکسی میداند کدام طبقه اجتماعی است و چه تفریحات و مسافرتها و هزینهها و مدل ماشینی را باید داشته باشد. طبقه اجتماعیاش را پذیرفته و از زندگیاش لذت میبرد ولی ما در ایران سطح خودمان را نمیشناسیم و توقعاتی که داریم متناسب با درآمدمان نیست و مدام غر میزنیم.
و در آخر...
جلسه تمام شد و حالا من کمی واقعبینانهتر راجع به وضع اقتصادیام فکر میکنم. شاید تا به حال کمی زیادهخواهی و توقع بیجا نسبت به سطح مالیام یقهام را چسبیده و مرا وادار میکرده که از تمام نداشتنها و محیط پیرامونم ناراضی باشم. آقای دکتر راست میگفت من گاهی این قدر دنبال بدست آوردن بودم که از همان چیزهایی که داشتم غافل میشدم. به اطرافیانم هم که نگاه میکنم خیلیهایشان با همین مشکل دست و پنجه نرم میکنند. در واقع احساس فقر بلایی است که سالهاست نشاط، امید و انگیزه مردم را ربوده است!
سیده نعیمه زینبی
گفتگوی هم میهن...
ما را در سایت گفتگوی هم میهن دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان fhammihan بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 8 بهمن 1394 ساعت: 17:49