خاطره ای از دوران نوجوانی و ارنباط آن با اقای محمدجواد ظریف !

ساخت وبلاگ
سپس موضوع عجیبی پیش امد . این دو برادر شرور شروع کردند به متلک پرانی و اذیت و مسخره کردن جلال .

هر چند روز یکبار میشنیدیم که انها جلال را حین عبور از کوچه و خیابان تمسخر و حتی گاهی به او فحاشی می کنند . جلال فردی شرور نبود و فردی بی تربیت و فحاش نبود که بتواند جلوی متلکها و فحاشی های انان به ایستد . هر دفعه در مقابل حرفهای انان کم میاورد و سرافکنده عبور میکرد . ما این چیزها را دورادور می شنیدیم و امیدوار بودیم ان شروران خودشان بالاخره دست از اینکارها بردارند .

یکی از ویژگی های جلال این بود که عینک میزد زیرا به خاطر مطالعه زیاد نیاز به عینک طبی داشت . در انزمان تعداد افراد عینکی زیاد نبود . یک روز خبردار شدیم باز ان گروه اوباش و اراذل دور جلال را در حین عبور از کوجه گرفته اند و بعد از کلی تمسخر و توهین به او عینکش را از او قاپیده و بعد از کلی مسخره بازی عینک را شکسته اند . میشد تصور کرد جلال بینوا در بین ان چند نفر اراذل به چه حالی دچار شده است .

چند ساعت بعد این خبر به ما رسید . بین بر و بچه ها یه پسری بود به نام سعید که فردی بیباک و نترس بود . او وقتی این موضوع را شنید به ما گفت من دیگه از دست این اوباش طاقتم طاق شده و الان میرم حقشون رو کف دستشون میزارم . منهم که خونم بجوش امده بود و بدجور ناراحت شده بودم به سعید گفتم منهم باهات میام و کار به هرجا برسه باهات هستم . آماده بودم که کار تا هر حدی که پیش بره باهاش جلو برم . برخی دیگه بر و بچه ها گفتند ما هم میائیم .
خلاصه چند نفر شدیم و رفتیم و ان گروه اراذل را پیدا کردیم . ان دو برادر با چند نفر دیگر همپالگی خودشان مشغول بازی گل یا پوچ بودند ( بازی گل یا پوچ که بطور دسته جمعی اجرا میشد در انزمان بسیار پرطرفدار بود و منهم همراه دوستان زیاد بازی میکردم )

وقتی به انها رسیدیم سعید با ان دو برادر صحبت کرد و حرفهای تندی به انان زد . مدتی گفتگو و تندی بین ما و آنها ادامه داشت و در نهایت سعید به انها گفت اگر فقط یکبار دیگه دوروبر جلال پیداتون بشه حکایتی سرتون میاریم که هیچوقت در زندیگیتون فراموش نکنید !

خلاصه نتیجه انکه ان گروه اوباش دیگه مزاحم جلال نشدند . نه سعید و نه من به جلال نگفتیم که چه اتفاقی افتاده و چه پیش امده ولی جلال بعدها از طریق دیگران از این قضیه مطلع شد .

سالها گذشت و جلال به دانشگاه رفت و تا مدارج بالا پیش رفت و سپس چون فرد فعال و اهل تحقیق و باهوشی بود در زندگی شغلی هم رشد کرد و هم مدتی استاد دانشگاه بود و هم عضو هیئت مدیره برخی شرکتها و خوشبختانه خانواده خوب و زندگی مرفه و خوبی دارد .

گفتگوی هم میهن...
ما را در سایت گفتگوی هم میهن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان fhammihan بازدید : 191 تاريخ : شنبه 29 خرداد 1395 ساعت: 1:55