*** 10 رجب میلاد با سعادت حضرت جواد الائمه وحضرت علی اصغر علیهم صلوات الله تهنیت ***

ساخت وبلاگ

زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، ص: 2
[زندگانى حضرت امام جواد عليه السلام)]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
تاريخ زندگى امام نهم حضرت ابى جعفر
امام محمد تقى عليه السلام‏
بخش اول ولادت و وفات و نام‏ها و القاب آن جناب‏
اصول كافى- ج 1 ص 492- حضرت جواد در ماه رمضان سال 195 ه- متولد شد و در آخر ذى قعده سال 220 در سن بيست و پنج سالگى باضافه دو ماه و هيجده روز از دنيا رفت و در بغداد قبرستان قريش پهلوى قبر جدش موسى بن جعفر عليه السّلام دفن شد. معتصم ايشان را در همان سال كه از دنيا رفت ببغداد خواسته بود.
مادرش كنيز فرزند دارى بنام سبيكه نوبيه بود، بعضى خيزران نيز گفته‏اند روايت شده كه از خويشاوندان ماريه مادر ابراهيم پسر پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله و سلّم بوده.
روضة الواعظين- حضرت جواد در شب جمعه نوزدهم ماه رمضان متولد شد بعضى نيمه ماه رمضان سال 195 ه- نوشته‏اند آخر ذى قعده سال 220 بعضى ششم ذيحجه همان سال نوشته‏اند كه از دنيا رفت.
زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، ص: 3
سراير- قارن از برادر شيرى حضرت جواد نقل كرد كه گفت: روزى حضرت امام علي النقى با مؤدب خود كه زكريا نام داشت نشسته بود حضرت جواد عليه السّلام آن موقع در بغداد بود امام علي النقى مشق خود را براى معلم ميخواند ناگهان گريه شديدى را آغاز نمود. معلم پرسيد علت گريه شما چه بود جواب نداد فرمود اجازه ميدهى من بحرم سرا داخل شوم، اجازه داد يك مرتبه صداى شيون و گريه زنان از منزل بلند شد.
بعد از اينكه پيش ما آمد علت گريه را پرسيديم فرمود پدرم هم اكنون از دنيا رفت گفتيم از كجا فهميدى فرمود عظمت خدا بر دلم جاى گرفت كه برايم سابقه نداشت فهميدم پدرم از دنيا رفته. آن تاريخ را يادداشت كرديم وقتى خبر آمد معلوم شد در همان ساعت از دنيا رفته بوده.
خرايج- مسافر از حضرت جواد نقل كرد در همان شبى كه از دنيا رفت فرمود: من امشب ميميرم آنگاه فرمود: ما خانواده‏اى هستيم كه هر وقت خداوند دنيا را براى يكى از ما صلاح نداند او را بسوى خود ميبرد.
ارشاد مفيد- ص 297- تولد حضرت جواد در سال 195 ماه رمضان بود و در سال 220 در ماه ذى قعده از دنيا رفت در بغداد، بيست و پنج سال داشت مدت امامت و جانشينى ايشان از پدر بزرگوارش چهارده سال بود مادرش كنيز فرزند- دارى بنام سبيكه از اهالى نوبه بود و در بغداد از دنيا رفت معتصم آن جناب را ببغداد خواسته بود دو روز به آخر محرم مانده در سال 220 وارد بغداد شد همان سال در ذى قعده از دنيا رفت. بعضى گفته‏اند بوسيله سم شهيد شد، ولى براى من خبري ثابت نشده كه به آن خبر چنگ بزنم در مقابر قريش پشت حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام دفن شد آن موقع 25 سال و چند ماه داشت، لقبش منتجب و مرتضى بود فرزندانش امام على النقى و موسى و فاطمه و امامه دو دختر و دو پسر داشت ديگر غير از آنچه نام برديم فرزندى نداشت.
ارشاد- يعقوب بن ياسر گفت متوكل پيوسته اين حرف را ميزد: كار
زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، ص: 4
ابن الرضا (منظور حضرت امام علي النقى است) مرا بيچاره كرده هر چه كوشش كردم كه با من بشرا بخوارى بپردازد و نديم و هم پياله من شود قبول نكرد در پى فرصتى براى اين كار بودم نصيبم نشد يكى از حاضرين گفت اگر نتوانستى ابن الرضا را بچنين كارى و ادارى اينك برادرش موسى شرابخوار و قمار باز بى‏باكى است كه از معاشقه و شرب خمر و بد زبانى پرهيز ندارد او را بخواه و باين كارها بين مردم مشهور كن. مردم ميشنوند ابن الرضا چنين كرده ديگر فرقى نخواهند گذاشت بين او و برادرش كسى كه او را هم نشناسد از كارهاى برادرش بر او خورده ميگيرد.
گفت: بنويسيد او را با احترام بياورند. موسى را با احترام خواستند متوكل دستور داد كه تمام بنى هاشم و سپهداران و ساير مردم باستقبالش بروند تصميم گرفت كه پس از ملاقات با او باغى بزرگ را جائزه بدهد و در آنجا برايش ساختمانى بسازند و چند نفر از ساقيان شراب و نوازندگان را در آن ساختمان جاى دهند و دستور هر نوع كمك و جايزه را برايش داد يك منزل بسيار خوب نيز برايش ترتيب داد كه صلاحيت داشته باشد خودش در آن منزل از موسى ديدن كند.
وقتى موسى آمد حضرت امام علي النقى او را سر پل وصيف كه معمولا استقبال‏كنندگان آنجا يك ديگر را ملاقات ميكردند ديده سلام كرده باو احترام نمود و مراعات حقش را كرد سپس فرمود: اين مرد ترا خواسته تا آبرويت را ببرد و خوار و ذليلت كند مبادا اقرار كنى كه شراب نوشيده‏اى از خدا بترس برادر جان مرتكب گناه مشو.
موسى گفت: او مرا براى همين كار خواسته من چه ميتوانم بكنم؟
فرمود: ارزش خود را از دست مده معصيت خدا را نكن مبادا كارى كنى باعث ننگ تو شود و او جز آبروريزى تو نظرى ندارد موسى نپذيرفت. باز امام اصرار كرد و پند و اندرز داد اما او پيوسته مخالفت ميكرد. وقتى ديد قبول نميكند باو فرمود اكنون بدان آن مجلسى كه تو در نظر دارى با متوكل بنشينى برايت‏
زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، ص: 5
فراهم نميشود تو و او هرگز نميتوانيد با هم باشيد.
راوى گفت: موسى سه سال تمام صبح زود ميرفت بدر خانه متوكل باو ميگفتند: فعلا مشغول است نميتواند ترا بپذيرد بر ميگشت فردا ميرفت جواب ميدادند مست شراب است بكسى نميرسد باز روز بعد ميرفت ميگفتند مريض است دوا خورده با همين وضع سه سال تمام را گذرانيد تا متوكل كشته شد و در يك مجلس شراب نتوانست با او همنشين باشد.
__________________

گفتگوی هم میهن...
ما را در سایت گفتگوی هم میهن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان fhammihan بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 29 فروردين 1395 ساعت: 11:13