ماموریت مغزی قسمت 1

ساخت وبلاگ
ماموریت مغزی قسمت 1
تاریکی شب همه جا ار فراگرفته بود و جز درختان کسی مهمان بیرون نبود.من در حالی که داشتم کتاب سفر های ایندیانا جونز را مطالعه می کردم یک طرف مغزم به فضای بیرون توجه می کرد. در حین مطالعه خواندم که : افراد سلاخی شده روی عرشه کشتی و بوی بد خون حس وحشتناکی به آن مسافر می داد. در حال قدم برداشتم آرام آرام بهر سمت صندوق گنج رفت که ناگهان صدای ترک خوردن چوب آمد و در همین حال که در دنیای نوشته و ترس که تلفیقی از وحشت و نگرانی بود غرق شده بودم صدای زوزه گرگ به گوشم رسید.سریعا کتاب را بسته و با چاقو به بیرون از خانه رفتم.در را که باز کردم چیزی ندیدم ولی پایم را که جلوتر گذاشتم طنابی به مچ پاهایم گیر کرده و مرا به طرف تنه های محکم درختان کشید.در حال فریاد زدن با چاقو سعی می کردم طناب را باز کنم.با کتف دست چپم به تنه ی درخت برخورد کردم.شتاب همینطور بیشتر می شد و من شکستگی دستم را احساس کردم.دیگر از خانه دور شده بودم و به سمت شهر می رفتم.چشمانم ورقلمبیده شده بودند چون ماشین های زیادی در جاده می دیدم.فریاد زدم کمک کمک اما به علت وزش باد هیچ صدایی شنیده نمیشد.مجبور شدم بیستم و سریعا یکی تنه ی درخت را بگیرم. به سختی پریدم و تنه ی درخت را چسبیدم.آنقدر قدرت طناب زیاد بود که درخت هم با من از جا کنده شده و به طرف جاده رفتیم و اضطراب من زیاد زیاد تر می شد.........

گفتگوی هم میهن...
ما را در سایت گفتگوی هم میهن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان fhammihan بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 10 فروردين 1395 ساعت: 15:55