شاهنامه و اعراب ( ستایش فرهنگ اعراب توسط فردوسی )

ساخت وبلاگ
شاهنامه و اعراب ( ستایش فرهنگ اعراب توسط فردوسی )

شاید باورش برایتان سخت باشد ، اما اگر به دور از تلقینات و تبلیغات وسیع یکبار شاهنامه را از آغاز و با دقت و بدون پیش داوری بخوانید خواهید دید شاهنامه نه تنها نمی تواند به عنوان مدرکی بر «تحقیر» تازیان قرار بگیرد ، و تمام این باور های کنونی تنها منوط بر چند بیت جعلی مانند :

«زشیر شتر خوردن و سوسمار---- عرب را به جایی رسیدست کار
که تاج کیانی کند آرزو ---- تفو بر تو ای چرخ گردون تفو»

است که جعلی بودن آن خوشبختانه از سوی تمام شاهنامه پژوهان مطرح اثبات شده ، بلکه شاهنامه در همه جا نشان از «فرهنگ» و «تمدن» و «هوش» تازیان دارد . بهتر است بررسی و اثبات بدون تعصب این ادعا را از همان ابتدای شاهنامه شروع کنم .

عده ای ادعا می کنند :« وبه همه ی تازی پرستان وطن فروش ثابت کنم که هنوز بابک هایی دراین سرزمین اهورایی هستند که دهان کثیف و نجس و پابرهنه های سوسمار خور رابدوزند »

این افراد قطعا نمی دانند در شاهنامه ، نه تنها یکبار هم به «سوسمار خوری» و «پابرهنگی» و «فقر» و «بی فرهنگی» تازیان اشاره نشده ، بلکه طبق شاهنامه ، «اعراب» دقیقا قدمتی با تمدن «ایرانیان» دارند و از آن هم جالب تر روابط فرهنگی و اقتصادی گسترده ای با «پادشاهان ایرانی» داشته اند .

همانطور که گفتم نه تنها در شاهنامه نشانی از «سوسمار خوری» تازیان نیست ، بلکه ابیات زیر نشان می دهد «ضحاک» که با خیانت ، پدر خود «مرداس» شاه «تازیان» را در عربستان سر به نیست کرده و به جای او بر تخت پادشاهی اعراب می نشیند چنین غذاهایی سفارش می دهد :

ز هر «گوشت» از «مرغ» و از «چارپای»
خورشگر بیاورد یک یک به جای
خورش ها ز «کبک» و «تذرو» سپید
بسازید و آمد دلی پر امید
شه تازیان چون به نان دست برد
سر کم خرد مهر او را سپرد
سوم روز خوان را به «مرغ» و «بره»
بیاراستش گونه گون یکسره
به روز چهارم چو بنهاد خوان
خورش ساخت از «پشت گاو جوان»

همانطور که می خوانیم بر خلاف بیت جعلی

«زشیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیدست کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو»

نه تنها اعراب «سوسمار خور» نبودند ، بلکه سفره شامشان بسیار هم مفصل و خوش خوراک بوده است و هنوز هم اعراب به سخت پسندی در تهیه سفره غذای خود معروف اند و از لذیذ ترین خوراک ها استفاده می کنند ، و باز نه تنها اعراب با «تاج کیانی» غریبه نبوده اند (که خود واژه «تاج» واژه ای عربیست!)، بلکه برای خود شاهنشاهی بزرگ و ثروتمندی داشته اند و طبق همین شاهنامه حتی شاهان ایران به چاپلوسی و چرب زبانی از شاهان عرب می پرداختند و روابط تجاری و فرهنگی گسترده ای با اعراب داشته اند . جالب اینجاست که همین «ضحاک» نه با حمله به ایران ، بلکه با درخواست تعدادی از بزرگان ایرانی و پس از «خلع جمشید» شاه کافر شده ایرانی با خواهش و تمنا به عربستان می روند و «ضحاک» را با سلام و صلوات به ایران آورده و برای هزار سال شاه ایران می کنند .

می گویند : « زبان عربی نه کهن است و نه نیرومند. »

بهتر است برای این عاشقان «شاهنامه» که رگ گردن کلفت می کنند در برابر تازیان و از فردوسی هم در این زمینه جلو می زنند !!! از خود کتاب مقدسشان یعنی «شاهنامه» اثبات کنیم که ، «عربی» نه تنها کم سابقه تر بلکه دقیقا به قدمت و کهنی زبان «پارسی» است . باید گفت «شاهنامه» هم مانند «تورات» و «قرآن» به «شروع خلقت انسان» پرداخته و دقیقا مثل «تورات» با شرح مراحل آفرینش گیتی آغاز می شود و در واقع از نظر شاهنامه «کیومرث» پادشاه ایرانی اولین شاه جهان و حکم «آدم» در تورات و قرآن را دارد . باری «هوشنگ» فرزند «کیومرث» و «تهمورث» فرزند «هوشنگ» است و شاهنامه می گوید اولین بار «زبان» ها در دوره «تهمورث» کشف شد که از طریق «دیوان» به «تهمورث» آموخته شد :

جهاندار تهمورث با فرین
بیامد کمر بسته جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو چنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ
کشیدندشان خسته و بسته خوار
به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کت آید به کار
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پیوند او
«نبشتن» به خسرو بیاموختند
دلش را به «دانش» بر افروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه «تازی» و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
زهر گونه ای کان همی بشنوی

همانطور که می بینید قدمت و دیرینگی زبان «عربی» با «پارسی» برابر است و معلوم نیست چرا در تمام شاهنامه شاهان ایرانی مدام در حال نبرد با «دیوان» پر فرهنگ و هنر و دانشی هستند که آن ها را به شاهان انتقال می دهند و معلوم نیست اصولا چرا کسانی که حامل «دانش» و «فرهنگ» هستند در شاهنامه «دیو پلید» خوانده شده اند!!!

اگر تمام شاهنامه را بخوانید یک جا از زبان شخص «فردوسی» اهانت و تحقیر نسبت به اعراب را پیدا نمی کنید ، از همان ابتدا شاهنامه «مرداس»شاه تازیان را این چنین می ستاید :

یکی مرد بود اندر آن روزگار
زدشت سواران نیزه گذار
«گرانمایه» هم «شاه» و هم «نیک مرد»
ز ترس جهاندار با باد سرد
که «مرداس» نام گرانمایه بود
به «داد و دهش» برترین پایه بود
همان گاو دوشابه فرمانبری
همان تازی اسب گزیده مری

اشتباه نمی کنید ، این مطالب که آوردم همه از «شاهنامه» است .

متاسفانه در این فضای اندک جای بررسی بیشتر در این مورد که از چشم اکثریت تا کنون پنهان مانده نیست ، کتاب شاهنامه موجود است و همه می توانند رجوع کنند ، فقط برای حسن ختام بحث داستان دیگری را تذکر می دهم که باز نشان از «فرهنگ» والای اعراب است و اینکه تاکید می کنم ایرانیان و اعراب چند هزار سال روابط تنگا تنگ و در هم تنیده ای با هم داشته اند :

طبق شاهنامه ، «فریدون» پادشاه ایران ، تصمیم می گیرد برای سه پسر خود «سلم» و «ایرج» و «تور» سه عروس از بین «دختران شایسته» و در خور فرزندان پادشاه ایران زمین پیدا کند (جالب است اسم یکی از فرزندان او یعنی «سلم» کاملا اسمی عربی است) بنا بر این به کارگذار و مشاور خود «جندل» نامی ماموریت می دهد سراسر جهان را بگردد و «بهترین و شایسته ترین گزینه» را برای فرزندانش انتخاب کند . شاهنامه می گوید «جندل» سراسر جهان را می گردد تا از دختران نامدار پادشاهان جهان بهترین مورد را برای فرزندان شاه ایران بیابد و جالب است شاهنامه می گوید چنین دختران شایسته و لایقی در ایران پیدا نمی شود :

فریدون از آن نامداران خویش
یکی را گرانمایه تر خواند پیش
کجا نام او جندل پر هنر
بخ هر کار دلسوز بر شاه بر
بدو گفت بر گرد گرد جهان
سه دختر گزین از «نژاد مهان»
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پری چهره و پاک و خسرو گهر
به خوبی سزای سه فرزند من
چنان چون بشاید به پیوند من
(جندل)ز پیش سپهبد برون شد به راه
ابا چند تن مراورا نیکخواه
یکایک ز «ایران» سر اندر کشید
پژوهید و هر گونه گفت و شنید
به هر کشوری کز جهان مهتری
به پرده درون داشتن دختری
نهفته بجستی همه رازشان
شنیدی همه نام و آوازشان
ز «ایران» پر مایه کس را ندید
که پیوسته آفریدون سزید

باری در نهایت «جندل» چنین دختران شایسته و در خور پادشاه ایران را با کمال تعجب در بین اعراب و از سرزمین «یمن» می یابد و نه ایران :

خردمند و روشن دل و پاک تن
بیامد بر سرو شاه یمن
نشان یافت جندل مر اورا درست
سه دختر چنان چون فریدون بجست

از این هم می گذرم که «جندل» سفیر «پادشاه ایران» چگونه تملق و چاپلوسی «شاه یمن» را می کند و نزد او عرض ارادت و به اصطلاح «نوکرم» و «چاکرم» و «کوچکتم» می کند :

خرامان بیامد به نزدیک سرو
چنان چون به پیش گل اندر تذرو
زمین را ببوسید چربی نمود
بر آن کهتری آفرین بر فزود
بدو گفت جندل که خرم بدی
همیشه ز تو دور دست بدی
از ایران یکی «کهترم» چون شمن
پیام آوریده به شاه یمن
تو را آفرین از فریدون گرد
بزرگ آنکسی کو نداردش خرد
مرا گفت شاه یمن را بگوی
که بر گاه تا مشک بوید ببوی
بدان ای «سر مایه» تازیان
کز اختر بدی جاودان بی زیان

همانطور که گفتم از ابتدای شاهنامه و ازمنه باستان تا زمان سقوط پادشاهی ظلم پیشه ساسانی هیچ جا نمی توان کوچک ترین مورد از تحقیر اعراب یافت . طبق شاهنامه همان طور که خواندید اعراب صاحب فرهنگ و تمدن ریشه دار و قابلی هستند ، همیشه با ایرانیان در ارتباط بودند تا آن حد که ایرانیان ضحاک را 1000 سال پادشاه ایران می کنند ، شاهان ایرانی برای «آموزش» و «تربیت» فرزندان خود آن ها را نزد پادشاهان تازی می فرستادند ، برای فرزندان خود همسری از دختران اعراب انتخاب می کردند ، حتی مشاور و اندیشمندان دربار خود را از اعراب انتخاب می کردند و اعراب را به عنوان مردمانی «خردمند» و «با جنم» می دیدند و اگر نمی دانید بدانید مادر حضرت «رستم»!!! یعنی «رودابه» از نژاد «تازیان» است . در تمام شاهنامه جنگ «ایرانیان» نه با «اعراب» که همراه با «اعراب» است بر ضد «تورانیان» و «دیوان مازندران»!!!

تنها انتهای شاهنامه شاهد برخورد «ایرانیان» با «اعراب» هستیم که آن هم بر اثر «جهل» و «خودخواهی» و «زیاده خواهی» یزدگرد پادشاه نالایق ساسانی است که خود فردوسی هم به نالایقی و بی تدبیری او صحه می گذارد و نه قصد تجاوز از سوی اعراب. و در آخر ابیاتی از قماش زیر در انتهای شاهنامه:

به ایران چو گردد عرب چیره دست
شود بی بها ، مرد یزدان پرست
بمیرد فروزنده این آذران
از این بی هنر خیره سر تازیان
که این کیش را روزگاری نماند
ز ساسانیان شهریاری نماند
چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
گر از چهره شان بر گشایم سخن
همانا که هرگز نیاید به بن
به دیده چو خون و به رخ همچو قار
به جای بره شان بود سوسمار
خورش دوغ دارند و نان جوین
نخوانند بر یکدگر آفرین
سر و پا تهی و شکم گرسنه
ز جامه تن خوارشان برهنه

نه از زبان و عقیده فردوسی ، بلکه از زبان «رستم فرخزاد» فرمانده سپاه در آستانه شکست «یزدگرد» ساسانی است که به علت خشم و احساسات در شرایط بغرنج نظامی و در لحظات پایانی و در آستانه شکست یک امپراطوری ادا می شود که جز احساسات بچه گانه و عدم توان و جسارت رویارویی با حقیقت تاریخ به سر آمدن سلسله پادشاهی ساسانی تعبیر و تفسیر نمی شود و ارزش اعتنا ندارد . زیرا به فحاشی های یک شخص عاجز و شکست خورده در صحنه رقابت می ماند! چنان که این ابیات تماما غیر منطقی و احساسی با ضرب آهنگ و خط سیر اصلی شاهنامه هماهنگ و منطبق نیست . در این جا یک نان خور درباری که ثروت و موقعیت خود را در خطر می بیند تنها دست به فحاشی می زند و گویا حتی با تاریخ کهن سرزمینش که در شاهنامه ضبط است آشنا نیست که اعراب نه گرسنه و سوسمار خور بودند ، و نه «بی هنر» و «خیره سر» و «پا برهنه» . گویا رستم فرخزاد ، اقلیت اعراب صحرا گرد و فقیر را که در شرایطی خاص زندگی می کنند و در همه جای جهان از محلات فقیر نشین «نیویورک» تا «لندن» چنین طبقاتی وجود دارد و حتی در مناطق کویری ایران از جمله «کرمان» و «سیستان» هم مردمانی پا برهنه و سیاه چرده و خون در چشم و بی هنر که فرط کمبود منابع غذایی چاره ای جز شکار و خوردن «مار» و «سوسمار» و «ملخ» ندارند را به تمام اعراب تعمیم داده و این قشر را در قیاسی مع الفارغ با «شاهزادگان» و «درباریان» نازپرورده و خوش رنگ و لعاب «ساسانی» مقایسه کرده . (شاید جالب باشد بدانید یکی از آموزش های نظامی در ارتش ایران و تمام جهان هم نحوه شکار و سرخ کردن و خوردن «ملخ» و «مار» و ... در بیابان و در شرایط نبود منابع غذایی است)

دوستان عزیز ، همانطور که دیدیم «ترویج» و «تلقین» ملی گرایان افراطی که دیگر سر از «نژاد پرستی» در آورده و هدف شومی جز ایجاد «کینه» های بی جهت و «غیر تاریخی» بین مردم متمدن خاورمیانه ، اعم از «ایرانی» و «عرب» و «کرد» و «لر» و ... ندارند ( که شاهد حاصل سال ها کینه پراکنی و تفاخر های پوچ و بچه گانه نژادی و ملی با جنگ های خانمان سوز کنونی در سوریه و عراق و ... هستیم ) با واقعیات و حقیقت مسلم تاریخی از جمله سند دست اول «شاهنامه» مخالف و متضاد است ، جز دروغ بافی و شبهه افکنی نیست اینقدر کورکورانه «اعراب» را تحقیر و متهم نکنیم و تسلیم «دروغ پراکنی» این بد طینتان نشویم. دوره دوره «دهکده جهانی» و تعامل و داد و ستد گسترده علمی ، فرهنگی ، اقتصادی و ... با جهان است دیگر جایی برای تفکرات تنگ نظرانه و متعصبانه «قوم گرایی» و «ملی گرایی» نیست و نمی توان چون قرون وسطی به قلعه تنگ ملی گرایی خزید و درها را بست و ارتباط خود با جهان را قطع کرد . این گونه ابراز انزجار و اهانت و تحقیر به ملتی (اعراب) که بیش از 400 میلیون نفر از ساکنان زمین را تشکیل می دهند و به استثنای عده ای «پان فارس» متعصب و تند رو و بی فرهنگ دیگرمردم جهان با دیده احترام و ستایش به «فرهنگ» ، «زبان» و «تمدن» آن ها یعنی «اعراب» می نگرند در خور فرهنگ و ادب هیچ ایرانی نیست که این چنین با پیروی کورکورانه از تلقینات مشتی یهودی و مورخ و باستان شناس یهودی خود را تخریب و بدنام کند . چرا باید ارتباط و تعامل و همزیستی و دیرینگی چندین هزار ساله ایرانیان با اعراب را به سعی صد سال اخیر و تلقینات تماما بی اساس و سراسردروغ و جعلی مورخین و باستان شناسان یهودی بفروشیم ؟

پس بدون تفکر و با ساده اندیشی تسلیم بی چون و چرای تفرقه افکنان نشویم و افسار و زمام «عقل» و «اختیار» خود را به آنها وا نگذاریم . به قول و تفاسیر و تلقینات جهت دار و مغرضانه آنها «اعتماد» نکنیم و با عقل و درایت و اختیار آزاد خود «متون» و «منابع» تاریخی و ادبی را بخوانیم و اینگونه نباشد که تنها برای ظاهر سازی کتاب ارزشمندی چون «شاهنامه» را که مایه «فخر» و «تفاخر» خود می دانیم را در گوشه ای رها کرده تا خاک بخورد و در عوض به «تفاسیر» و «برداشت» های تحریف آمیز و مسخ شده آن دل ببندیم.

در آخر اینکه «سند»ی گویا در اثبات اینکه ، شاهنامه بر خلاف باور توهم انگیز مشتی ملی گرای «مقلد» که حتی یکبار شاهنامه را روخوانی نکرده اند و مانند سیاهی لشکر یهود ، طبق تلقین و به کارگردانی یهود به این سو و آن سو می دوند و همهمه می کنند ، به هیچ وجه کتابی «ضد عرب» نیست اینکه باید بدانید تا کنون «شاهنامه» از همان ابتدا و پس از سرایش بارها توسط اعراب به عربی ترجمه شده و آخرین مورد آن خبری بود که همین دو سال پیش در مورد ترجمه «شاهنامه» به عربی توسط یک مترجم «لبنانی» ترجمه شد و این به خوبی مهر تایید بر تمام گفته های ام در فوق می باشد ، زیرا اگر عرب ها هم مثل باستان پرستان تصور می کردند شاهنامه یک کتاب «ضد عرب» و «تحقیر عرب» است هیچگاه آن را به عربی ترجمه نمی کردند .


ويرايش توسط naser-purpirar : 22 دقيقه پيش در ساعت 12:20 PM

- - , .

گفتگوی هم میهن...
ما را در سایت گفتگوی هم میهن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان fhammihan بازدید : 147 تاريخ : جمعه 14 اسفند 1394 ساعت: 14:24