فانتزی |خیال پرداری کن | /ترشحات ذهن پری

ساخت وبلاگ
فانتزی |خیال پرداری کن | /ترشحات ذهن پری
درود

اینجا دست نوشته های فانتزی ـمون رو قرار میدیدم

مهمترین اصل در این نوع نوشته ها دارا بودن عناصر خیالی در فضایی خود-منسجم است، فضایی
که منطق و قوانین خاص خود را دارد که متفاوت با منطق عادی است و داستان آن قوانین را
نمی‌شکند. در این ساختار هر مکانی برای عناصر خیال‌پردازی ممکن است: شاید این مکان مخفی
باشد یا در جهان ظاهراً واقعی ما رخنه کرده باشد یا شاید کاملاً در دنیایی خیالی رخ بدهد. در هر
اثری عناصر نه فقط باید از قوانین پیروی کنند بلکه به دلیل انسجام طرح و داستان باید شامل
محدودیت‌ هایی باشد تا به قهرمانان و تبهکاران داستان اجازه بدهد با هم بجنگند. عناصر
جادویی باید بی قید و بند استفاده نشوند وگرنه ساختار داستان از بین می‌رود.

ب آینه نگاه کردم صورتم خونی بود ولی خبری از زخم نبود خون تمام صورتم را فرا گرفته
بودخونی مرئی و زخمهایی نامرئی چشمهایم می سوخت و دهانم خشک شده بود و
همچنان این خون بود ک از صورت من ب زمین میچکید و بر کف خانه بوسه میزد
خون بر کاشی بی اثر بود گویی فقط بر چهره می نشست صورتم را شستم هر چ بیشتر
می شستم خون بیشتر میشد . بغضم گرفته بود با همان چهره ب خیابان رفتم نگاه مردم عادی
بود انگار فقد من بودم ک آن خون لعنتی رو میدیدم ب خونه برگشتم و هراسان ب آینه نگاه
کردم ناخودگاه اشک هایم جاری شد اشک و خون چ معجون مشمئز کننده ایی...

سالها از آن رخ ب رخ شدن من و تصویر خونین می گذشت و تصویر من همچنانخونین بود.
بارها شدت می گرفت و چشمانم را پر می کرد ولی باز هم بند نمی آمد. لعنت براین خون
لعنتی! روزگاری بود ک با صورت خونین ب ملاقات همه می رفتم، من خونین بودم و
دیگران نیز هم. خون ب من خودنمایی می کرد، مرا از جنس خود می دید، او هم مرا می دید و
من نیز او را.دیگر خسته شده بودم کاغذی برداشتم تا آخرین کلمات زندگیم را بنویسم ، عجیب
بود خون بر کاغذ اثر داشت خونی ک بر هیچ چیز تأثیر نمی گذاشت حال صفحات را خونین کرده بود.

کتاب مقدس را بر داشتم بی هدف ورق میزدم و خون یکی پس از دیگری تمام صفحات را تر
میکرد اما عجیب تر اینکه هر چ جلوتر میرفتم صفحات کمتر خونین می گشتند، ب جایی رسیدم
ک دیگر خونی در بدن نمانده بود، دیگر دهانم خشک نبود، چشم هایم نمی سوخت و همه چیز
خوب شده بود. همه چیز عالی شده بود، مدتی بود ک با جهان خارج ارتباط نداشته بودم، ب
خیابان اصلی شهر رفتم و مردم را دیدم و این خون بود ک از صورت های آنان می چکید..

- - , .

گفتگوی هم میهن...
ما را در سایت گفتگوی هم میهن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان fhammihan بازدید : 195 تاريخ : جمعه 30 بهمن 1394 ساعت: 18:33