گفتگوی هم میهن

متن مرتبط با «خاطره» در سایت گفتگوی هم میهن نوشته شده است

خاطره بازی با «باشگاه مشت زنیِ» دیوید فینچر

  • هفته نامه جامعه پویا - ترجمه سارا احمدپور: «باشگاه مشت زنی یا همان FIGHT CLUB معروف از آن فیلم هایی بود که هم در زمان نمایش و هم مدت ها پس از پایان نمایش بسیار مورد استقبال و البته گاه انتقاد قرار گرفت و در مجموع یکی از پرسر و صداترین فیلم های چند دهه اخیر سینما شد. از زوایای مختلف به این فیلم پرداخته شده است اما این مطلب سعی دارد جنبه هایی از این فیلم را بازگو کند که کمتر به آن توجه شده و در,«باشگاه ...ادامه مطلب

  • جری لوییس کمدین خاطره ساز درگذشت

  • زندگی جری لوییس به روایت تصویرجری لوئیس بازیگر و کمدین سرشناس آمریکایی صبح یکشنبه ۲۱ اوت درگذشت. من فقط یک بار زندگی می‌کنم؛ بنابراین بگذارید هر خوبی که می‌توانم بکنم!جری لوئیس (به انگلیسی: Jerry Lewis) (زاده ۱۶ مارس ۱۹۲۶ - درگذشته ۲۰ اوت ۲۰۱۷) بازیگر، کمدین، تهیه‌کننده، نویسنده و کارگردان سرشناس آمریکایی بود. او بیشتر بخاطر بازی در فیلم‌های کمدی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی و ژست‌های بامزه‌اش و بنیاد خیریه‌اش مشهور بود.جری لوییس در طول مدت عمر حرفه‌ای خود جوایز متعددی را از جشنواره فیلم کمدی آمریکا، دوربین طلایی، اتحادیه منتقدین فیلم لوس آنجلس و جشنواره فیلم ونیز از آن خود کرده‌است و در منطق,لوییس,کمدین,خاطره,درگذشت ...ادامه مطلب

  • خاطرات مراسم عروسی یک فرمانده در مسجد

  • برادر بزرگترم که ایشان هم شغل پدر را انتخاب کردهو کارمند صنایع دفاع بود سال ۵۷ ازدواج کرد.بعد از او لیلا که چند سال از من بزرگتر بوددر سال ۶۰ عروسی کرد.به واسطه این دو ازدواج من با این موضوع تا حدودی آشنا بودم.اولین خواستگاری که برایم آمد دوست خود حاج‌علی بود.شهید موحددانش در شهرک خاورشهر با ما همسایه بودند.خانه‌ ما شمالی و منزل آنها جنوبی بود.خب ما با هم رفت‌ و آمد داشتیم.آن زمان مثل الان نبود که همسایه ها از هم بی‌خبر باشند.روابط خوبی بین اهالی محل برقرار بود.یک روز مادرم مرا فرستاد منزل آنها ت,خاطرات مراسم عروسی,خاطره مراسم عروسی,خاطرات مراسم ازدواج ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از دوران نوجوانی و ارنباط آن با اقای محمدجواد ظریف !

  • سپس موضوع عجیبی پیش امد . این دو برادر شرور شروع کردند به متلک پرانی و اذیت و مسخره کردن جلال .هر چند روز یکبار میشنیدیم که انها جلال را حین عبور از کوچه و خیابان تمسخر و حتی گاهی به او فحاشی می کنند . جلال فردی شرور نبود و فردی بی تربیت و فحاش نبود که بتواند جلوی متلکها و فحاشی های انان به ایستد . هر دفعه در مقابل حرفهای انان کم میاورد و سرافکنده عبور میکرد . ما این چیزها را دورادور می شنیدیم و امیدوار بودیم ان شروران خودشان بالاخره دست از اینکارها بردارند .یکی از ویژگی های جلال این بود که عینک میزد زیرا به خاطر مطالعه زیاد نیاز به عینک طبی داشت . در انزمان تعداد افراد عینکی زیاد نبود . یک روز خبردار شدیم باز ان گروه اوباش و اراذل دور جلال را در حین عبور از کوجه گرفته اند و بعد از کلی تمسخر و توهین به او عینکش را از او قاپیده و بعد از کلی مسخره بازی عینک را شکسته اند . میشد تصور کرد جلال بینوا در بین ان چند نفر اراذل به چه حالی دچار شده است .چند ساعت بعد این خبر به ما رسید . بین بر و بچه ها یه پسری بود به نام سعید که فردی بیباک و نترس بود . او وقتی این موضوع را شنید به ما گفت من دیگه از دست این اوباش طاقتم طاق شده و الان میرم حقشون رو کف دستشون میزارم . منهم که خونم بجوش امده بود و بدجور ناراحت شده بودم به سعید گفتم منهم باهات میام و کار به هرجا برسه باهات هستم . آماده بودم که کار تا هر حدی که پیش بره باهاش جلو برم . برخی دیگه بر و بچه ها گفتند ما هم میائیم .خلاصه چند نفر شدیم و رفتیم و ان گروه اراذل را پیدا کردیم . ان دو برادر با چند نفر دیگر همپالگی خودشان مشغول بازی گل یا پوچ بودند ( بازی گل یا پوچ که بطور دسته جمعی اجرا میشد در انزمان بسیار پرطرفدار بود و منهم همراه دوستان زیاد بازی میکردم )وقتی به انها رسیدیم سعید با ان دو برادر صحبت کرد و حرفهای تندی به انان زد . مدتی گفتگو و تندی بین ما و آنها ادامه داشت و در نهایت سعید به انها گفت اگر فقط یکبار دیگه دوروبر جلال پیداتون بشه حکایتی سرتون میاریم که هیچوقت در زندیگیتون فراموش نکنید !خلاصه نتیجه انکه ان گروه اوباش دیگه مزاحم جلال نشدند . نه سعید و نه من به جلال نگفتیم که چه اتفاقی افتاده و چه پیش امده ولی جلال بعدها از طریق دیگران از این قضیه مطلع شد .سالها گذشت و جلال به دانشگاه رفت و تا مدارج بالا پیش رفت و سپ, ...ادامه مطلب

  • روش‌های جدید تقلب! + تصاویر (تجربه هاو خاطره هاتون رو بگید )

  • پاسخ : روش‌های جدید تقلب! + تصاویر (تجربه هاو خاطره هاتون رو بگید ) راهنمایی ودبیرستان تقلب زیاد میکردیم چون خیالمون راحت بود که معلما کاری باهامون ندارن.بیشتر وقتا جوابا رو یه تیکه کاغذ با دست خط میخی می نوشتیم و یکی میرفت پیش معلم تا ازش سوال بپرسه و حواسش رو پرت کنه اونوقت برگه تقلب رو شوت میکردیم برای هم.معلم هم می فهمید ترجیح میداد چزی نگه چوم 17 نفر تو یه کلاس بودیم و هیچ کس تقلب رو گردن نمی گرفت.یه بار هم سوم راهنمایی امتحان خغرافی داشتیم که رفتیم با هزار بدبختی برگه سوالا رو از تو دفتر معلما کش رفتیم.معلم بیچارمون که اومد سر کلاس هی دنبال برگه ی هجدهم میشگت که واسه خودش چاپ کرده بود.لازم به ذکره خرمون که از پل گذشت و کارنامه نوبت دوم رو که گرفتیم دستمون رفتیم بهش گفتیم. __________________بدتر از رفتن گندی ست که آدم ها به باور یکدیگر می زنند آدم هایی که از رابطه های طولانی بیرون میان خطرناکن...چون اونا میفهن...میشه یه چیزایی رو از دست داد و... نمرد Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • متن و عکس خاطره به بهانه روز معلم به پاس همه ی تلاش و فداکاری معلمان

  •  تاريخ عضويت: Feb 2013جنسیت: کشور: محل سكونت: کمی تاقسمتی ارسالها: 1,163 سپاس هاي ايشان از ديگران: 2,368 سپاس های دیگران از ایشان : 2,253 Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاطره عمو پورنگ

  • خاطره عمو پورنگ خاطره عمو پورنگ از پرویز پرستویی راجب فوت پدرش + عکس : سایت تفریحی لی لی گل برای جلب رضایت شما کاربران گرامی مطالبی را جمع آوری کرده و در اختیار شما سروران گرامی قرار داده …امیدواریم با رای نظر شما دوستان عزیز ما را در مطالب بهتر یاری کنید… منتظر بازدید شما عزیزان و نظرات شما در سایت هستیم…برای دید ادامه مطالب روی لینک زیر کلیک کنیدلی لی گلLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک خاطره جالب از یک معلم (راست و دروغش رو خودتون قضاوت بفرمائین) ظهور در‌ جمجمه هاست

  • یک خاطره جالب از یک معلم (راست و دروغش رو خودتون قضاوت بفرمائین) ظهور در‌ جمجمه هاست ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ‏ :ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﻣﺮﺯﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻣﺪﯾﺮ ﺷﺪﻡ. ﮐﻞ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ۲۰ ﻧﻔﺮ بوﺩﻧﺪ. ﮐﻼﺱ ﭼﻨﺪ ﭘﺎﯾﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ، ﯾﮏ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﯼ ﮐﺎﻣﻼ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﻧﻤﺪﺍﺭ ﺁﻥ ﮐﺎﻫﮕﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ . ﮐﻒ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺧﺎﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺒﻼ" ﻣﺤﻞ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﻡ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﻮﺩ .ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻧﺼﺐ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﭻ ﻭ ﮐﻒ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﯿﻤﺎﻥ کنم . ﻭﻟﯽ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻫﯿﭻ ﮐﻤﮑﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ . ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﮐﻤﮏ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ .ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺍﺕ ﮐﻼﺱ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺩﺭ ﺣﺪﻭد ۱۰ هزار تومان ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﮐﺖ ﻫﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﺑﻮﺩﻡ.ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ، ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﭘﺎﮐﺖ ﻫﺎ ﻧﺸﺪ. ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﯾﺎﻝﮐﻤﮏ !!ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪ ...ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﮐﺖ ﻫﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺩﺍﺩﻡ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ !ﺍﺯ ۱۰۰۰۰ ﺗﺎ ۲۰۰۰۰ تومان ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏﭘﺎﮐﺖ ﻫﻢ ﭼﮏ ۱۰۰ هزار تومانی ﺑﻮﺩ ! ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ. ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﯾﮏ ﺭﯾﺎﻝ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ ﺣﺎﻻ ﭼﮏ ۱۰۰ ﺗﻮماﻨﯽ ﺩﺭﭘﺎﮐﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ؟!ﻣﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﻭﻡ :" ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ...ﻟﻄﻔﺎ" ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ ﺿﺮﯾﺢ ﺣﺮﻣﯿﻦ ﺷﺮﯾﻔﯿﻦ ﺩﺭﻋﺘﺒﺎﺕ ﻋﺎﻟﯿﺎﺕﻣﺒﻠﻎ ۱۰ هزار تومان ﮐﻤﮏ ﻧﻤﺎﯾﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺛﻮﺍﺏ ﺁﻥ ﺷﺮﯾﮏ ﺷﻮﯾﺪ "ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺳﺎﺯ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﮐﻼﺱ ﮐﺎﻣﻼ ﻧﻮﺳﺎﺯﯼ ﺷﺪ.ﺩﺭ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ؛ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻒ ﮐﻼﺱ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺷﺪ.به این میگن فقر فرهنگیمیلیارد ها تومان خرج میکنیم نذری بدهیم ...و در پایانآرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرد.ظهور در‌ جمجمه هاست نه در جمعه ها. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دانلود موزیک ویدئو جدید و دیدنی علی زند وکیلی به نام عطر خاطره

  • Powered by: vBulletin® انجمن گفتگو هم میهنCopyright © 2005-2016 www.HamMihan.com , All Rights Reserved. © 1394 - تمام حقوق این سایت متعلق به «شبکه اجتماعی هم میهن» است.کلیه محتوای این سایت توسط کاربران درج شده است و «شبکه اجتماعی هم میهن» هیچ مسئولیتی نسبت به آن ها ندارد.(قوانین انجمن)Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زیباترین خاطره ای که از مادرت داری بگو...

  •  وضعیت من: تاريخ عضويت: Dec 2015 جنسیت: کشور: وضعیت تاهل: مجرد ارسالها: 127 سپاس هاي ايشان از ديگران: 214 سپاس های دیگران از ایشان : 171 Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاطره محسن رضایی از شهادت مهدی باکری

  • خاطره محسن رضایی از شهادت مهدی باکری آذربایجان همیشه برایم یادآور دلاوری و ایثار بوده است و با شهادت آقامهدی نام آذربایجان بیش از همیشه در قاب ذهنم ماندگار شد.کد خبر: ۵۷۵۱۴۹تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۹:۵۶ - 15 March 2016 آذربایجان همیشه برایم یادآور دلاوری و ایثار بوده است و با شهادت آقامهدی نام آذربایجان بیش از همیشه در قاب ذهنم ماندگار شد.به گزارش «پایگاه اطلاع رسانی دکتر رضایی»، شهید مهدی باکری، در حین عملیات بدر و در حالیکه نیروهای عراقی با محاصره کامل سربازان تحت امر آقا مهدی در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقی‌مانده بودند، بر اثر اصابت تیر مستقیم سربازان عراقی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ به شهادت رسید.سرلشکر پاسدار محسن رضایی در سالروز شهادت همسنگر شهیدش شهید مهدی باکری با انتشار خاطره ای در اینستاگرام یاد آن سردار لشکرشکن سپاه اسلام را گرامی داشتمتن این خاطره به شرح زیر است:با احمد کاظمي تماس گرفتم، پرسيدم: «موقعيت؟»گفت: «ديگر داريم مي‌آييم عقب. منتها روي پل ازدحام است. وضع ناجوري پيش آمده. مي‌ترسم عراق پل را بزند و هر هفت هشت هزار نفرمان بمانيم اين طرف اسير شويم.»آن پل دوازده کيلومتري داستان عجيبي براي خودش داشت. در آن عقب‌نشيني توانست سه برابر تناژ استانداردش نيرو و ماشين را تحمل کند و نشکند.به احمد گفتم: «مهدي کجاست؟ حالش چطورست؟»گفت: «مهدي هم هست. پيش من است. مسئله ندارد.»ديدم احمد حرف زدنش عادي نيست. رفتم توي فکر که نکند مهدي شهيد شده باشد. گمانم به آقاي رشيد يا آقا رحيم بود که فکرم را گفتم.گفتم: «احساس مي‌کنم بايد براي مهدي اتفاقي افتاده باشد و شما هم مي‌دانيد.»گفتند: «نه، احتمالاً بايد زخمي شده باشد و بچه ها دارند مداوايش مي‌کنند.»گفتم: «تماس بگيريد بگوييد من مي‌خواهم با مهدي حرف بزنم!»طول کشيد. ديدم رغبتي نشان نمي دهند. خودم رفتم با احمد تماس گرفتم و گفتم: «احمد! چرا حقيقت را به من نمي‌گويي؟ چرا نمي گويي مهدي شهيد شده؟»احمد نتوانست خودش را نگه دارد. من هم نتوانستم سر پا بايستم، پاهام همان طور بي‌سيم به دست، شل شدند. زانو زدم. ساعت‌ها گريه کردم....به این ترتیب آقامهدی، 25 اسفند 1363 یعنی 31 سال پیش به سوی آسمان پرواز کرد.آذربایجان همیشه برایم یادآور دلاوری و ایثار بوده است و با شهادت آقامهدی نام آذربایجان بیش از همیشه در قاب ذهنم م, ...ادامه مطلب

  • خاطره ای از رضا شاه و پلنگ مازندران

  • خاطره ای از رضا شاه و پلنگ مازندران ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻼﺩﻩ ﭘﻠﻨﮓ ﻧﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ !ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﯾﮏ ﭘﻠﻨﮓ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻨﮕﻠﻬﺎﯼ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺍﻫﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ !ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻨﺪ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻻﻏﺮ ﺷﺪ ﺍﺳﺖ !ﻭ ﺍﻭﺭﺍ ﺗﺤﺖ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﯼ ﻋﺠﯿﺐ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ !ﺟﺎﻧﻮﺭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ !ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﯿﮏ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻟﺐ ﻧﻤﯿﺰﺩ !!!!ﺩﮐﺘﺮ ﺟﻮﺯﻑ ﻭﻻﺩﻣﯿﺮﻭﻑ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩﻣﯿﺰﻧﺪ : ﭘﺲ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺣﯿﻮﺍﺍﺍﺍﻥ !!!؟؟؟ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﻠﻨﮓ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻭﺭ ﻭﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﺪ :ﭘِـــــــــــــــــــﻼﺍ� ��ﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﮔﻮﺷﺖ ﺑﯽ ﭘﻼ ﻧﻮﻭﻧﻪ ﺟﻮﺯﻑ!!!!!!ﺩﺭﺳﻪ ﭘﻠﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩﺍﺍﺍﺍThis entry passed through the Full-Text RSS service - if this is your content and you're reading it on someone else's site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers., ...ادامه مطلب

  • خاطره ای که شهید مطهری را ۲۰ دقیقه خنداند!

  • 37 دقيقه پيش   #1 (لینک نوشته) کاربر عضو   خاطره ای که شهید مطهری را ۲۰ دقیقه خنداند! خاطره ای که شهید مطهری را ۲۰ دقیقه خنداند! علامه جعفری می گوید:«فردی برای من تعریف می کرد که:"تو یکی از زیارت ها که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم "یا امام رضا، دلم میخواد تو این سفر خودمو از نظرتو بشناسم که چه جوری منو می بینی..."نشونه شم این باشه که تا وارد صحن شدم ، از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم."»وارد صحن که شدم خانوممو گم کردم، اینور بگرد، اونور بگرد . . ..یه دفعه دیدم خانومم داره میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر زدم بهش که کجایی؟!روشو که برگردوند دیدم خانم من نیست.!بلافاصله بهم گفت :"خیلی خری" ...!حالا منم مات و مبهوت که امام رضا عجب رک حرف میزنه؛ خانمه که دید انگار دست بردار نیستم و دارم نگاش می‌کنم گفتش:«نه فقط خودت، بلکه پدر و مادر و جد و آبادت هم خرن...! »علامه می گوید این داستان را برای شهید مطهری تعریف کردم تا بيست دقیقه می خندید.   This entry passed through the Full-Text RSS service - if this is your content and you're reading it on someone else's site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers., ...ادامه مطلب

  • کارگردان فیلم ماندگار و خاطره انگیز «سفیر» درگذشت

  • کارگردان فیلم ماندگار و خاطره انگیز «سفیر» درگذشت فریبرز صالح، کارگردان فیلم ماندگار «سفیر» درگذشت.آیدین صالح، فرزند این کارگردان فقید اظهار کرد: پدرم که سال‌ها ساکن شهری در شمال کشور بود، در مراجعت به تهران به‌دلیل هوای بد دچار مشکل تنفسی شد و صبح امروز در بیمارستان درگذشت.اسماعیل فریبرز صالح متولد ۱۳۲۳ در تهران، فعالیت سینمایی را از سال ۱۳۴۷ با بازی در فیلم «کشتی نوح» به کارگردانی خسرو پرویزی آغاز کرد و مدتی نیز به کار دوبله‌ی فیلم مشغول بود. او در سال ۱۳۴۹ به انگلستان رفت و در زمینه سینما مطالعه و تحصیل کرد و در سال ۱۳۵۱ به ایران بازگشت و با ساختن فیلم کوتاه «کتیبه» در سال ۱۳۵۳ در تلویزیون ملی ایران مشغول به کار شد.صالح در سال ۱۳۶۱ «سفیر» را به‌عنوان اولین فیلم سینمایی‌اش کارگردانی کرد که این فیلم از اولین تجربه‌های مهم سینمای ایران در پرداختن به‌ تاریخ اسلام و یکی از ماجراهای منتهی به‌ عاشورای حسینی محسوب می‌شود و هنوز هم به‌عنوان یکی از ماندگارترین آثار سینمای ایران در این حوزه به‌شمار می‌آید که با امکانات اوایل انقلاب به خوبی به تصویر کشیده شد.این کارگردان درباره ساخت «سفیر» که در اولین دوره جشنواره فیلم فجر حضور داشت و مورد توجه مهمانان خارجی قرار گرفت، به خبرنگار ایسنا گفته بود: ساخت این فیلم تیری در تاریکی نبود، بلکه پدیده‌ای روشن بود که در یک برهه‌ی خاص به‌ زایش رسیده بود و لازم و ضروری و بجا می‌نمود که ماحصلی مثبت و معنوی داشته باشد.او که بعد از ساخت «سفیر» دیگر این نوع تجربه را تکرار نکرد و فقط دو فیلم «مرگ پلنگ» (۱۳۶۸) و «شیخ مفید» (۱۳۷۴) را ساخت، اظهار کرده بود: ساخت فیلم‌هایی مانند «سفیر» به‌دلیل هزینه سنگینش باید متقاضی‌ داشته باشد. ضمن این‌که معتقدم این‌گونه آثار یا نباید ساخته شود یا اگر ساخته می‌شود، باید در شأن شخصیتی باشد که به آن پرداخته می‌شود.فریبرز صالح که در سال‌های آخر زندگی، دور از هیاهوی پایتخت در شمال کشور زندگی می‌کرد، در آخرین گفت‌وگویش، از آماده بودن فیلمنامه‌ای درباره یکی از یاران امام حسین (ع) خبر داده بود و با امیدواری از فراهم شدن شرایط تولیدش، به ایسنا گفته بود: سال‌ها پیش به سفارش آقای ضرغامی که علاقه‌مند بود کار درخور توجهی مانند «سفیر» ساخته شود، فیلمنامه «روز بعد» را درباره «زهیر بن قین» یکی از ۷۲ نفر از یاران امام حسین (ع) , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها